روزمرگی های یک دانشجوی مهندسی عمران

خاطرات دوران تحصیل در رشته مهندسی عمران؛ زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمرگی های یک دانشجوی مهندسی عمران

خاطرات دوران تحصیل در رشته مهندسی عمران؛ زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

پیاده روی تلخ

"سلیمان" خان اینقدر کنکور خونده که دیگه نا نداره ساعت 12 نصفه شب میاد و پیشنهاد پیاده روی میده و ما هم قبول می کنیم و چای به راه می کنیم و می بریم بیرون پیاده روی می کنیم و می خواییم تو هوای خیلی خنک شبانه چای بخوریم که گرم شیم و متوجه میشیم دوست باهوشمون قند رو فراموش کرده...تلخ صرف شد.

تموم شدم

همان تحقیق هفته ی قبل رو دوباره بازنگری و اضافه کردم. بسی داغون شدیم. فکر کنم دیگر انگشتی از پی تایپ های پی در پی برایمان باقی نمانده باشد. فکر کنم چشمی از پی نگاه های خسته به مونیتور برایمان باقی نمانده باشد. فکر کنم کمری از بس خم و راست شدیم برایم باقی نمانده باشد. فکر کنم وقتی برای خواب برایم باقی نمانده باشد. فکر کنم دگیر خودم هم برای خودم باقی نماندم.

نعمت دعوت می شود

امشب یه مهمون باحال داریم ساکن طبقه بالایی؛ اسمش "نعمت" خیلی بچه باحالیه. دعوتش کردیم به صرف خواب. فکر کنم نذاریم تا خود صبح بخوابه
بعداً نوشت:
تا نزدیکای اذان صبح نذاشتیم بخوابه؛ دیگه داشت کم کم عصبانی میشد و داشت کار به قهر و گیسو کشی می کشید که کوتاه اومدیم و به نعمت خان رخصت خواب دادیم.