تازه از بازید برگشتیم و با یک ساعت تاخییر رفتم سر کلاس "استاتیک" 10 دقیقه درس دادن و کلاس تعطیل شد. خوب شد لااقل به حضور و غیابش رسیدیم.
ساعت 9:30 تو محوطه دانشگاه منتظریم که بریم واسه بازدید که گوشیم زنگ میخوره شماره رو که می بینم نوشته استاد"ه" جواب میدم و ازم می خوان براشون آمار بگیرم که چه تعداد واسه بازدید میان. بعدش خودشون میان و اتوبوس و سوار شدن و الداستان... برگشتنی پشت فرمون اتوبوس هم یه عکسی انداختیم واسه بعدنا خاطره بشه.
کلاس های یکشنبه مون تموم شدن و اینکه یه بازدید واسه درس "مهندسی محیط زیست" از تصفیه خانه آب شرب و فاضلاب واسه فردا داریم.
کلاس "مهندسی محیط زیست" تشکیل نشد. ارائه تحقیقم موندش واسه هفته دیگه.عوضش رفتم کتابخانه
همان تحقیق هفته ی قبل رو دوباره بازنگری و اضافه کردم. بسی داغون شدیم. فکر کنم دیگر انگشتی از پی تایپ های پی در پی برایمان باقی نمانده باشد. فکر کنم چشمی از پی نگاه های خسته به مونیتور برایمان باقی نمانده باشد. فکر کنم کمری از بس خم و راست شدیم برایم باقی نمانده باشد. فکر کنم وقتی برای خواب برایم باقی نمانده باشد. فکر کنم دگیر خودم هم برای خودم باقی نماندم.
کل جمعه رو درگیر تحقیق کلاس مهندسی محیط زیست شدم همون کلاسی که تو یکی دو پست قبل نوشته بودم بابازاده سوتی داده بود.
اولین جلسه کلاس از سال جدید رو با استاد "ر" شروع کردیم. کلی خسته شدیم.
بعدازظهر امروز برگشتیم *** رفتیم بازار و پارک. یه چندتا عکسم گرفتم که بعداً خاطره بشه. راه برگشت به خونه بارون گرفت.
بسی حال کردیم.