روزمرگی های یک دانشجوی مهندسی عمران

خاطرات دوران تحصیل در رشته مهندسی عمران؛ زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمرگی های یک دانشجوی مهندسی عمران

خاطرات دوران تحصیل در رشته مهندسی عمران؛ زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

جوجه و جمال

"سلیمان" خان بساط جوجه رو به راه میکنه و جوجه به بدن میزنیم و برای بار دوم "جمال" خان رو می ترسونم.

پیاده روی تلخ

"سلیمان" خان اینقدر کنکور خونده که دیگه نا نداره ساعت 12 نصفه شب میاد و پیشنهاد پیاده روی میده و ما هم قبول می کنیم و چای به راه می کنیم و می بریم بیرون پیاده روی می کنیم و می خواییم تو هوای خیلی خنک شبانه چای بخوریم که گرم شیم و متوجه میشیم دوست باهوشمون قند رو فراموش کرده...تلخ صرف شد.

نعمت دعوت می شود

امشب یه مهمون باحال داریم ساکن طبقه بالایی؛ اسمش "نعمت" خیلی بچه باحالیه. دعوتش کردیم به صرف خواب. فکر کنم نذاریم تا خود صبح بخوابه
بعداً نوشت:
تا نزدیکای اذان صبح نذاشتیم بخوابه؛ دیگه داشت کم کم عصبانی میشد و داشت کار به قهر و گیسو کشی می کشید که کوتاه اومدیم و به نعمت خان رخصت خواب دادیم.

فوتبال و والیبال بازی کردیم

امروز بعد کلاس هام که اومدم خونه با یه سری از بچه های طبقه پایین یه دست فوتبال و والیبال زدیم به بدن که اولی رو آخرین بار 6 سال پیش و دومی رو 7 سال پیش بازی کرده بودم.

ارائه ی تحقیق بابازاده

"بابا زاده" که یادتون هست؟ ایشون قرار بود تحقیشون رو ارائه بدن اما به علت ترس و استرس شدید از انجام این کار خودداری کردن و استاد محترم هم بهشون گفتن که هفته بعد حتماً باید ارائه بدی نکنه یه موقع جیم بزنی؟!

بابازاده و محیط زیست

استاد درس مهندسی محیط زیست داره با دانشجوهاش در مورد اینکه چرا تحقیقشونو انجام ندادن گپ صمیانه میزنه و دونه دونه اسم ها رو از رو لیست میخونه و یه جور بازخواست انجام میداد که نوبت میرسه به دوست و همکلاسی محترم. استاد میگه "بابازاده..." جوابی داده نمیشه دوباره همون اسم رو میخونه. ردیف جلو همه برمیگردیم و بهش نگاه می کنیم که چرا جواب نمیده که فیس تو فیس استاد نشسته و شکلک درمیاره که مثلاً غایبه.  استاد هیچی نمیگه و درسشو شروع میکنه آخر ساعت هم حضور و غیاب میکنه و بازم "بابازاده" غایبه... آخه تو که دو ساعت تو کلاس وقت خودتو گرفتی لااقل یه کاری می کردی که غیبت نخوری بابازاده جووون

شنبه 15 فروردین 94

بعدازظهر امروز برگشتیم *** رفتیم بازار و پارک. یه چندتا عکسم گرفتم که بعداً خاطره بشه. راه برگشت به خونه بارون گرفت.

بسی حال کردیم.

نورزوتان پیروز

10 روزیست که دانشگاه و درس ومشق را کنار گذاشته ایم و اومدیم خونه چادر زدیم. 25 اُم هم که استاد خیلی خیلی بد قولمون جناب "ح" ما رو با هزار تهدید کشونده دانشگاه و کلاس اون وقت خودشون معلوم نیست تو کدوم شهر ایرانه و تعطیلاتشو شروع کرده...بگذریم چیزی به سال تحویل نمونده و از همین جا به همه دوستان خواننده نوروز 94 رو تبریک میگم ایشالا که تعطیلات بهتون خوش بگذره... اینم از آخرین پست 93...

وقتی صاعقه بغلت میکنه

تو حموم، زیر دوش آب گرمِ گرم، بنا به دلایلی که علت اصلیش کرم ریزی خودم بود (آب ریختن تو پریز برق). برق منو گرفت ساعت 5 صبح بود و شب قبلش نخوابیده بودم. بعد برق گرفتگی تا دو ساعت احساس خواب نداشتم.

سرماخوردگی هم خونه ای

180 دقیقه سر جلسه امتحان بودم و فکر می کنم این یکی هم خوب میشم. و اینکه خبر اینکه دوست گرامی مریض شده و لذا ساعت 10 شب بردمش اورژانس و امان از این سرماخوردگی