روزمرگی های یک دانشجوی مهندسی عمران

خاطرات دوران تحصیل در رشته مهندسی عمران؛ زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمرگی های یک دانشجوی مهندسی عمران

خاطرات دوران تحصیل در رشته مهندسی عمران؛ زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

15 دی

ساعت 7 صبح بود که بیدار شدم. صبونه خوردم و یه اسکان چای زمستونه روش کشیدم. ساعت 7:30 خر خونی رو شروع کردم. چاشتگاه بود که با مهندس ***** قرار ملاقات داشتم. امتحانش ختم به خیر شد.

جزوه ریاضی

استاد :ص: جزوه ریاضی رو ازم گرفت داشت ورق میزد و ورق می زد آخرش بهم گفت" تو چرا اینقدر مرتب نوشتی؟

بشر از خوندنش لذت می بره...

هیچی دیگه بسی خوشحال شدم

بفرمایید شام

مهمونی برگزار شد. خیلی جو خوبی به وجود اومده بود از دانشجوی سال آخر عمران گرفته تا دوست عزیز پشت کنکوری مون.

هر کدوم از دوستان سوتی هایی دادن که بحمدالله من از این ماجرا جون سالم به در بردم. آشپزیم خوب شده بود و دوستان پسندیدن. سری بعد یکی دیگه از دوستان مهمونی میدن.

مهمونی ترم اول

امشب مهمون دعوت کردم و کلی تدارک دیدم که اولین مهمونی امسال رو برگزار کنم. فکر کنم واسه خودش یه "بفرمایید شام" باشه. خدا کنه ختم به خیر شه.
جزئیات این مهمانی متعاقباً اعلام خواهد شد...

پروژه ریاضی

آقا بلاخره تونستیم پروژه نیم نمره ای ریاضی رو بعد یه ماه تحقیق و دربه دری انجام بدیم و نیم نمره رو بگیریم.

حلالمه یه جورایی تو مایه های شیر مادر

همبرگر

ساعت 1 صبح داریم همبرگ درست می کنیم

دکتر محمد...

رفتم کتابخانه؛ به مسئول کتابخونه که یه دانشجو تشریف داشتن میگم شرایط عضویت و... آخر سر بعد اینکه یه سری فرم و برگه انتخاب واحد رو ازم گرفتن میگه عکس4*3 بهش میگم عکس همرام نیست و یه عکس دارم که روش مهر زدن "دکتر محمد ..." میشه استفاده کرد یا نه؟

برگشته میگه اسم خودته روش!!! به نظرتون چی کار باید می کردم؟

یه روز عجیب

دم دم های صبح بود که از خواب پا شدم؛ صبونه نیم مشتی بر بدن زدم و به طرز نا معلومی دوش گرفتم. همسایه طبقه پایینی اومد و گفت فشار آب کم شده و منم اعلام بی اطلاعی کردم. چند دقیقه بعد خونه رو به مقصد دانشگاه ترک کردم؛ ساعت اول زبان خارجی بود و خیلی عادی گذشت اما ساعت دومی "اخلاق اسلامی" بود که ماجرای جالبی اتفاق افتاد.

ماجرا از این قرار بود که موضوع بحث اون ساعت "روابط دختر و پسر" بود که بعد از کلی بحث و تبادل نظر، یکی از دختر خانوم های به ظاهر ترم وسطی اجازه صحبت خواستن و شروع کردن به اظهار نظر دادن.

" از 100 تا پسر های این دوره زمونه، شـــــــــــــــــــــــــاید2 تاشون به نسبت خوب باشن"

هیچی دیگه نمی دونم بر چه اساسی می گفتن اما خب 10 دقیقه بیشتر طول نکشید که از بچه ها ترم اولی جوابشونو به طرز وحشتناکی دادن که از بازنشر اون به شدت مغذورم. کلاس اون روز رو هم اینجوری ترکوندن و منجر به تعطیلی کلاس شد.

برگشتیم خونه و متوجه شدیم که سیستم گرمایش خونه بنا به دلایلی کار نمیکنه و ما یه شب واقعاً سرد رو سپری کردیم البته شانس آوردیم که یخ نزده بودیم. شاید تصور کردنش سخت باشه، با کلی لباس گرم و سه پتو هنوز احساس سرما میکردم.

تعطیلات شد

استاد "الف" لطف کردن و امروز رو زود تعطیل کردن. یه چشم به هم زدن ترمینال بودیم. شام رو پیش خونواده خوریم.

تعطیلی

هفته آینده 5 روز آف خواهم بود... هورا